مردم هرگاه گرفتار مساله یا با رویدادهایی در ظاهر ناخوش آیند روبه رو می شوند ، اغلب با داد و فریاد بر شانس بد خود لعنت می فرستند غافل از اینکه این اتفاق به ظاهر ناخوشایند و یا به عبارت دیگر " بد شانسی " بدون حکمت نبوده و بهر حال دلیلی داشته که شاید بعدها متوجه آن شویم.
روزی روزگاری، دو مرد كه احساس میكردند شكارچیان ماهری هستند به قصد شكار خرس به جنگل رفتند. آنها چند روزی را در منطقهای كه خرس زندگی میكرد گذراندند تا مخفیگاه خرس و مكانهایی كه میتوانند خرس را شكار كنند را به سختی پیدا كردند.
از مصراع بالا که به صورت ضرب المثل در آمده است در نشان دادن استعداد خارق العاده افراد که موجب بروز ظهور امور و اعمالی شگفت انگیز و خارج از حدود متعارف و انتظار می شود استفاده می کنند.
این ضربالمثل دربارۀ کسی به کار می رود که حرص و طمعش را معیار و ملاکی نباشد و بیش از میزان قابلیت و شایستگی انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد.
وقتی که به فداکاریهای افراد توجه نشود و خوب و بد در یک کفه قرار گیرد, به این ضربالمثل تمثیل میکنند و یا به عبارت دیگر میگویند: دوغ و دوشاب پیشش یکی است.
نشستن عروس بر کرسی و نمایش او برای اهالی محل این معنی را داشت که پس خانوادهی عروس درخواستهای خود را به خانوادهی داماد قبولانده و یا تحمیل نموده است که اکنون عروس خود را بر کرسی نشانده است.
در دورۀ صفویه و قاجاریه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوران از جمله خود شاهعباس سبیلهای چخماقی و کلفت میگذاشتند و همۀ حاکمان و قزلباشها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی میکردند و صاحب سبیلهای از بناگوش در رفته بودند.