«تونل» داستان متفاوتی است از درگیریهای ذهنی و مشکوکانه یک نقاش منزوی نسبت به زنی به نام ماریا که در نهایت منجر به قتل این زن میشود
احساس، نفرت، اعجاز و تناسخ، در قالبِ رئالیست جادویی، به هم در میآمیزد و از میان آن، طلسم دلداده سر بر می آورد. افسانه به واقعیت گره میخورد و عشقی مقدس از آن زاده می شود.
داستان کتاب درباه نسرین است که بعداز قتل همسرش، زندگی جدیدی را برای خود آغاز کرده و از کشور مهاجرت میکند ولی همچنان سالهای دور و حوادث تلخ و شیرین در زندگی و گذشته، رهایش نمیکند.
مردی چهار پسر داشت هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!»
خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند.
یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه ها، جایزه بهترین غله را به دست می آورد و به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود.
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می پرسد: « در کیسه ها چه داری؟» او می گوید «شن».