سارا قاسمی شنبه ۱۹ تير ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰

«قاف» بازخوانی زندگی پیامبر اسلامی(ص) از ولادت تا رحلت ایشان با ویرایش یاسین حجازی از متن سه کتاب کهن به نام‌های تفسیر سورآبادی، سیرت رسول الله و  شرف النبی است که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است.

از یاسین حجازی پیش از این کتاب «آه» بازخوانی مقتل نفس المهموم منتشر شده بود و کتاب «قاف» روایتی از سه متن کهن فارسی از زندگی پیامبر اسلام است. کتاب با استقبال بالا مواجه شده و در کمتر از 10 روز به چاپ دوم رسیده است. «قاف» حاصل بازخوانی سه کتابِ کهنِ فارسی است که کم‌سال‌ترینشان هشت قرن پیش نوشته شده است. این سه کتاب عبارتند از «سیرت رسول‌اللّه» به سال ۶۱۲ هجری قمری، «شرف‌النّبی» حدود سال‌های ۵۷۷ و ۵۸۵ هجری قمری و «تفسیر سورابادی» حدود ۴۷۰ هجری قمری.

 

روایت نویسنده از کتاب «قاف»

* کدام بخش از زندگی رسول اکرم(ص) در این کتاب مورد توجه شما قرار گرفته است؟

می‌دانید که پیامبر خاتم(ص) بین سال‌های ۵۶۹ تا ۵۷۰ میلادی در مکه به دنیا آمد و کتاب «قاف» یکسر درباره زندگی ایشان است. نخستین صفحه «قاف» از دو هزاره پیش از میلاد مسیح، در روزگاری که یوسف ابن یعقوب عزیز مصر است، شروع می‌شود و آخرین صفحاتش پیچیده در کابوس نیمه‌شب سال ۶۸۰ میلادی تمام می‌شود.

 

* از نظر شیوه روایت، آیا تجربه خاص روایت کتاب آه در این اثر هم تکرار شده است؟

من با همان قواره «کتاب آه» «قاف» را بریدم. (کتاب آه: بازخوانیِ مقتلِ حسین ابن علی علیهم‌االسّلام. تهران: جام طهور، چاپ هشتم، ۱۳۹۳) در طی «قاف» دو اصل را با خودم قرارداد کردم. اصل اوّل اینکه فقط پیامبر(ص) را دنبال کنم. پس واقعه‌ها و شخصیت‌ها صرفاً بهانه‌هایی برای تعقیب ایشان بودند.بسیار شد که از واقعه‌ای طولانی (که ماه‌ها و گاه سال‌ها خود را روی تاریخ کشیده) گذشتم به این دلیل که پیامبر در آن دیده نمی‌شد و از کسر کوچکی از یک روز نگذشتم چون پیامبر لحظاتی در آن از پس تصویر رد می‌شد.

بسیار شد که از شخصیت‌های مشهور تاریخ کمتر‌ از مثلاً دو اعرابی بی‌سایه آوردم تنها به این دلیل که در خطوط کوتاه دیالوگ آن دو صحراگرد گمنام، سخن از پیامبر اسلام(ص) رفته بود و هرچه از آن شخصیت‌های مشهور رفته بود از رفتار و افکار و فرجام خود آنها بود. به همین سبب مثلاً آنچه را که در طی هجرت گروهی از مسلمانان به حبش رخ داد کلاً نیاوردم و همین‌طور حکایت اصحاب کهف و ذوالقرنین را از سیرت رسول‌اللّه(ص) و قصه‌های دیگر پیامبران را از تفسیر سورابادی و فضائل صحابه را از شرف‌النبی.اصل دوم این بود که از تمام متن سه کتاب فقط عناصر دراماتیک را جدا کنم. عناصرِ دراماتیک یعنی ایماژها و دیالوگ‌ها. ایماژ مثل آنچه در تفسیر سورابادی ذیل سوره بنی‌اسرائیل، در «حدیث و قصه معراج رسول» است که رسول دو مرد دید یکی نشسته و یکی ایستاده و مرد ایستاده چنگکی را گوشه دهان مرد نشسته انداخت و چنگکی دیگر را آن گوشه دهانش و از دو طرف کشید و مرد نشسته، نشسته بود همچنان و رسول می‌دیدشان. (صص ۲۴۱)

و دیالوگ مثل آنچه در سیرت رسول‌اللّه باب بیست و دوم، در «هجرت سیّد به مدینه» است که سران مکّه دور هم نشسته‌اند و ابلیس هم، در هیئت پیری موقّر، بین آنهاست و دو دو و چند چند صدا در صدا انداخته‌اند و لابلای هم حرف می‌زنند و هر یک چیزی می‌گوید و ابلیس چند بار حرفشان را می‌برد و همه بی‌طاقت و مضطرب‌اند. (صص ۳۸۶-۳۸۴) جز دیالوگ و ایماژ هر چه روایت تخت یا توضیح را کنار گذاشتم، مگر آنجا که ناگزیر چسب دو عنصر دراماتیک بود. هر تصویر یا هر پاره گفتگو را در صفحه‌ای مجزّا آوردم و پاراگراف‌ها را نگاتیوهایی فرض کردم که با حفظ ترتیب زمانی و ضرباهنگ و تعلیق چنان بایست به هم می‌چسباندم که اولاً صفحات براى خواننده بى‌وقفه ورق بخورد و ثانیاً او بتواند از کنار هم چیدن هر یک از این صفحه/ کاشی‌های کوچک طرح بزرگ پایانی را خودش کامل کند. به همین دلیل، کتابی که در دست دارید یکسر متفاوت از یکایک آن سه کتاب کهن است، گو اینکه هیچ بیرون از آن سه نیست.در پایان کتاب هم واژه‌نامه‌ای آورده‌ام برای دیدن معانی [نه تحت‌اللفظی] عبارات عربی و کلمات دشوار.

 

* نوشتن کتاب و بازنویسی آن برای شما چقدر طول کشیده است؟

مثل پاره‌سنگى كه از کوه ناكجایى سویم پرت كنند، ایده «قاف» بیش از ٤ سال پیش ناگهان به ذهنم خورد و قدح سرم را شكست و فرورفت و فرونشست در خاك جمجمه‌ام و یك سال طول كشید تا یكى تاك شد و حبّه حبّه برآمد و ٣ سال طول كشید تا قطره قطره روى كاغذ افشاندمش.یعنی مشخصاً از اسفندماه ۹۰ تا زمستان ۹۳ طول کشید «قاف» نوردی‌ام!

برشی از کتاب

ــ صفحه ۱۲۳ ــ

[حلیمه گفت:]

یک شبی خفته بودم. شخصی بیامد و مرا برداشت و در جویی انداخت که در آن آبی بود سپیدتر از شیر و شیرین‌تر از اَنگَبین و بویاتر از زعفران و نرم‌تر از مَسکه. و مرا گفت: «بسیار بازخور از این آب تا شیرت بسیار شود و خیرت تمام شود!»

بسیار از آن آب بازخوردم.

گفت: «دیگر بار بازخور!»

بازخوردم.

گفت: «سیراب شو!»

من سیراب شدم.

پس گفت: «مرا می‌شناسی؟»

گفتم: «نه.»

گفت: «من آن شُکرِ خدایم که تو می‌گزاردی در سختی و رنج که بر تو بود! اکنون برو به بَطحای مکّه. رو که تو را آنجا روزی‌ای فراخ است و زود باشد که نوری رَخشان، هم چون ماهِ شبِ چهارده، بیاری. و این حال پوشیده دار تا توانی!»

پس دست بر سینه من زد و گفت: «برو! خدایْ تو را روزیِ فراخ بدَهاد و شیرت روان گرداناد!» ....



شارژ سریع موبایل